English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (658 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
the d. of duty U انجام وفیفه
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
neglect of duty U غفلت در انجام وفیفه
while on duty U حین انجام وفیفه
to perform one's duty U انجام وفیفه کردن
functionate U انجام وفیفه کردن
supererogation U افراط در انجام وفیفه
feasance U انجام وفیفه کردن
ready for duty U اماده انجام وفیفه
line of duty U نحوه انجام وفیفه
harness U حین انجام وفیفه
harnessed U حین انجام وفیفه
harnessing U حین انجام وفیفه
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
mistake while in discharge of duty U خطا در حین انجام وفیفه
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
acquitting U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty U از انجام وفیفه شانه خالی کردن
pull through U در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
acquits U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
slackers U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slacker U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
tail group U مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
prototype U اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
prototypes U اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
suffix notation U عملیات ریاضی که به صورت منط ق نوشته میشود و نشانه پس از عددی که عمل روی آن انجام میشود می آید
queen of U دختری که در بازیهای روزیکم می بعنوان ملکه برگزیده میشود
lupulin U خاکه تلخه که بعنوان داروی مسکن استعمال میشود
eryngo U ریشه شقاقل که بعنوان مقوی باء مصرف میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
cereal U حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
cereals U حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
amphetamines U مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamine U مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
mulch U که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
mulches U که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
board of conciliation U هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
benzocaine U ماده متبلورسفیدی بفرمول 2NO11H9C که بعنوان داروی بیحس کننده موضعی مصرف میشود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
have U باعث انجام کاری شدن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
backlog U کاری که باید انجام شود
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
undertake U توافق برای انجام کاری
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
retention money U مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
bituminous paint U رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
Recent search history Forum search
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1popsicle
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1construed
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com